زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
آرامـشم ده تـا که طـوفـان تو بـاشـم آئـیـنه ام کـن تا که حـیـران تو باشم آزاده ام امـا گــرفـتــار تـو هـســتــم خارم که خواهم در گلستان تو باشم من سر به زیر و سر شکسته آمده ام تا سر بلند لطـف و احـسان تو باشم دیشب حواسم را که جمع خویش کردم دیـدم فـقـط بـایـد پـریـشان تو بـاشـم ایـمـان چـشمـانت مـرا بـیـدار کرده بایـد چه گـویم تا مـسلـمان تو باشم؟ بر گـیـسوانـم گرد پـیـری هست اما من آمـدم طـفـل دبـسـتـان تـو بـاشـم دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز با ارزشم چون جنـس دکان تو باشم دیروز تحت امر شیطان بودم امروز از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار امروز می خواهم که اصلان تو باشم هر چه شما فرمایی اما دوست دارم تا در مـنای عـشـق قـربـان تو باشم شادم نـمـودی که قـبـولـم کـردی آقا من آمـدم تا بیـت الاحـزان تو بـاشم خواهم که خاک پایتان باشم نه این که چون خار در چشمان طفلان تو باشم آقا اگر راضی نگردد زینب از من دیگر چگونه بر سر خـوان تو باشم |